
درباره کتاب آن هنگام که نفس هوا میشود
کتاب «آن هنگام که نفس هوا میشود» نوشته پال کالانیتی (۲۰۱۵-۱۹۷۷)، جراح مغز و اعصاب هندی-آمریکایی، است. این کتاب عنوان پرفروشترین کتاب سال ۲۰۱۶ نیویورک تایمز را به دست آورده است. بیشک مرگ به عنوان مهم ترین مساله و پرسش بشر در طول تاریخ هنوز و همچنان ذهن ما را به خود مشغول کرده است.
نحوه مواجه با مرگ و پذیرش یا عدم پذیرش آن، داستانی همیشگی است که در هنر بیشترین نمود را داشته است. کلانثی نیز در کتاب خود، مواجه شخصیاش را با مرگ، به خوبی به تصویر کشیده است. او در آخرین سال دوره آموزشیاش متوجه میشود که به سرطان ریه مبتلا است و همین دستمایه نوشتن ِ این کتاب میشود. نویسنده توانسته تمام آن لحظات تکان دهنده، رنجآور و در عین حال پرامید را پیش روی مخاطبان قرار دهد و همین نوع روایت است که باعث شده توجه بسیاری از خوانندگان به زندگینامه او جلب شود.
در پیشگفتارکتاب «آن هنگام که نفس هوا میشود» میخوانیم: «همانطور که این متن را مینوشتم، به ذهنم رسید شاید بهتر باشد این پیشگفتار، پیگفتار این کتاب در نظر گرفته شود. چون زمانیکه به دست پال کالانیتی میرسد، مفهوم زمان بهکلی دگرگون شده است. در وهلهی اول – یا شاید آخر- من پال را بعد از مرگش شناختم. (کمی صبر کنید) یعنی زمانی به شناخت کامل او دست یافتم که زندگیاش به پایان رسیده بود. در یک بعدازظهر به یاد ماندنی، اوایل فوریه ۲۰۱۴، در استنفورد ملاقاتش کردم. بهتازگی در صفحهی روبهروی سرمقاله مطلبی با عنوان «چقدر از زمانم باقیست؟» در نیویورک تایمز چاپ کرده بود. مقالهای که واکنشهای شدیدی برانگیخت و موجب فوران احساسات در خوانندهها شد.
در روزهای پس از آن پخش مقاله بهطور تصاعدی بالا رفت. (من متخصص بیماریهای عفونی هستم، پس اگر نگفتم مقاله مثل یک ویروس پخش شد، من را ببخشید.) به دنبال چاپ این مقاله، خواست به دیدن من بیاید، تا گپی بزنیم، و اطلاعاتی دربارهی واسطههای ادبی، ویراستاران، و روند چاپ کتاب بگیرد. دوست داشت کتابی بنویسد، این کتاب، همین که اکنون در دست شما است. به یاد دارم که خورشید از لابهلای شاخههای ماگنولیای بیرون دفترم به داخل میتابید و این صحنه را روشن میکرد. پال جلوی من نشسته بود، با دستهای زیبای بینهایت آرامش، ریشِ پرپشتِ پیامبر گونهاش، و آن چشمهای تیره، که من را ارزیابی میکردند. این تصویر، در ذهنم ویژگیای وِرمیر-گونه دارد، با وضوح یک اتاق تاریک. یادم میآید به خود میگفتم، باید این را بهخاطر بسپاری. چون چیزی که روی پردهی چشمانم نقش میبست، ارزشمند بود و چون با تشخیص بیماریِ پال، نه تنها از فناپذیریِ او، بلکه از فناپذیریِ خودم هم آگاه شده بودم».
نویسنده : پال کالانیتی
مترجم : شکیبا محبعلی
- کلیک بوک
- ۱۹/۱۲/۱۳۹۸
- 153 بازدید