
پوآرو آخرین جرعه شیرکاکائو را سر کشید. فنجان را کنار زد و از جا بلند شد. به طرف بخاری دیواری رفت و مقابل آینه روی طاقچه سبیلش را با دقّت آراست. راضی شد و در انتظار ورود مهمان دوباره روی صندلی نشست. دقیقا نمیدانست در انتظار چه نوع آدمی باید باشد…
شاید انتظار کسی را داشت که کمی به ذائقهاش در مورد جذابیّت زنانه نزدیکتر باشد. عبارت کهنه « زیبای مغموم » در ذهنش تداعی شده بود. اما وقتی جرج مهمان را به اتاق راهنمایی کرد مأیوس شد؛ بیاختیار سر تکان داد و آه کشید. زیبایی ای در کار نبود، غم خاصی هم به چشم نمیخورد. تنها شاید اندکی سر در گمی.
نویسنده : آگاتا کریستی
مترجم : مهتاب بخارایی
- کلیک بوک
- ۱۵/۱۲/۱۳۹۸
- 169 بازدید