
در ژانویهی سال 2015 بود که پائولا هاوکینز برای اولین بار از محبوبترین اثر خود، دختری در قطار The Girl on the Train، رونمایی کرد. در آن زمان، شاید خود هاوکینز هم تصور نمیکرد که کتابش با چنین استقبال و گرم و پرشوری از مخاطبانِ نهتنها انگلستان، که تمام دنیا، روبهرو شود. تاجایی که در مدتی کوتاه، این کتاب به چندین زبان فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، آلمانی، ترکی، فارسی و روسی ترجمه شد. در سال 2016 کمپانی بزرگ دریم وورکز براساس همین کتاب، فیلمی تولید کرد که با استقبال مخاطبان و منتقدان روبهرو شد. فیلم دختری در قطار توانست در بخش بازیگر نقش اول زن، برندهی جایزهی بفتا شود. پیش از این کتابهایی مانند «دختری با خالکوبی اژدها»، «اشیاء تیز» و «دختر گمشده» توانسته بودند حال و هوای تازهای به ادبیات معمایی و دلهرهآور بدهند؛ ژانر محبوبی که سینمای غرب هرگز از آن غافل نشده و برای تمام این کتابها نسخهای سینمایی یا سریالی تولید کرده است.
پائولا هاوکینز هنر نویسندگی خود را از همان ابتدا و با انتخاب نام کتاب نشان داده است. قهرمان این کتاب، راشل، همان دختری در قطار است؛ کسی که در قطار ذهن خودش گرفتارشده است. تمام کوپهها و پنجرهها را میگردد تا شاید راهی برای رهایی و آرامش پیدا کند. قطار بهسرعت میگذرد و او از لابهلای صحنههایی درهم و مبهم، شاهد زندگی کسانی است که بیتفاوت از کنارش میگذرند و زندگی خودشان را دارند. تازمانیکه این دختر از قطار پیاده نشود و وارد دنیای واقعی نشود، این قطار مدام میرود و میآید، بدون اینکه ایستگاهی داشته باشد و لحظهای درنگ کند. تکههای گمشدهی کتاب دختری در قطار را باید مثل پازلی از لابهلای خطوط و کلمات آن پیدا کنیم و کنار هم بچینیم تا تصویر کاملی از داستان را درست کنیم.
حس تعلیق، دودلی، هیجان و اضطراب تا پایان داستان، لحظهای مخاطب را رها نمیکند. هاوکینز در مقام راوی دانای کل، دخالتی در تاثیرگذاری شخصیتها و تعیین خوب و بد ندارد. او مانند قصهگویی قابلاعتماد، فقط نظارهگر و راوی داستانی است که حالا دیگر مخاطب آن را خوانده و به پایان رسانده، درحالی که قطار کلمات، به همان سرعت و شتاب از ذهنش میگذرد. در کتاب الکترونیکی دختری در قطار، اتفاق عجیب و غریبی نمیافتد. از صحنههای اکشن پلیسی و کارآگاهی هم در آن خبری نیست. راز موفقیت و محبوبیت آن هم شاید در همین ملموس و ساده بودن آن باشد. در این اثر فقط شاهد روایت داستانی هستیم که از دید افراد مختلف نشان داده میشود. افرادی کاملا معمولی که مثل آنها را میتوان همین گوشه و کنارها دید. توصیفات هاوکینز در این کتاب، نهتنها برای مخاطب ملالآور نیست، بلکه کوتاه، رسا و زنده است. نویسنده چندان اصراری روی زیادهگویی و تفصیل مطالب ندارد. کوتاه و کوبنده سراغ اصل داستان میرود، مثل ضربهای کاری که به یک قربانی زده باشند. مخاطب هر لحظه احساس میکند حوادثی شوم در شرف وقوع است. زاویه دید این داستان هم یکی از جذابیتهای آن است. در طول کتاب، داستان را از دید سه زن میبینیم. گاهی تشخیص خط داستان و روایت آن مبهم میشود؛ هر چند نویسنده چندان ابایی از گیج کردن و بازی دادن مخاطب ندارد.
زن و زنانگی یکی از درونمایههای اصلی این کتاب است. زنی که همسری مهربان و مادری دلسوز است، زندگی آرامی دارد و خوشبخت است، از دید قهرمان داستان خوشبختترین فرد دنیا است. راشل به دنبال پر کردن کمبودهای درونی و خلاءهایی است که آنها را در همسر و مادر بودن میبیند. او آنا را مادری مهربان و مگان را زنی جذاب و فریبنده میداند. این در حالی است که بهنظر میرسد راشل قادر به دیدن و فهمیدن خودش نیست. حتی گذشته و خاطراتش درون ذهنش دستکاری شده و تصویری دردناک و نهچندان دوستداشتنی از او به خودش میدهد. آنا و مگان با وجود اشتباهاتشان، معصومیتی دارند که میتوان گفت خدشهدار شده است. وجود یک مرد در میان این سه زن، زندگی هر سهی آنها را به رو به نابودی کشانده است. در اینجا شاید بتوان به همان اصطلاح معروف «خواهران جهانی» رسید. همین هم میشود که راشل با پافشاری و تحمل تمام تهمتها و توهینها، سرانجام میتواند رازی را کشف کند که او و خواهرانش را به رستگاری و آزادی میرساند.
- jigar-tala
- ۱۲/۰۱/۱۳۹۹
- 150 بازدید