رمان رد گم
«موسیقیدان معتقد بود هنرمند امروز حتما باید جایی زندگی کند که تفکر و خلاقیت حالت حقیقی داشته باشد، به شهری برگردد که مختصات ذهنیاش در ذهن او و رفقاش حک شده است، چون، چنان که هر سه مقر آمدند، زمانی با چشم گشاده پای کارتتارید نشسته دربارهی ایستگاههای مترو خیالبافی کرده بودند که با دایرههای بزرگ آبی رنگ بر نقشه مشخص شده بود… ترانههایی سرگیجهآور که ریتم دوتاییشان به چابکی زیر میزانهای سه ضربی در حرکت بود و نغمه در سیستم مدالی بود که تاکنون هرگز چنین چیزی را در آن نیازموده بود…»
«شکافهای چندهفتهای در تومار وجودم بود، فصلهایی میگذشت که هیچ خاطرهی حقیقی، حس خاص یا بلند مدتی از آنها نداشتم: روزهایی که با هر حرکت دچار این اضطراب وسواسگونه میشدم که پیشتر دقیقا در همین وضعیت همین کار را کردهام، همین کنج نشستهام، همین حرفها را زدهام و به قایق بادبانی گرفتار در شیشهی وزنهی کاغذ نگاه کردهام.
روزی که جشن تولدم در حضور چهرههای تکراری، در محل تکراری و با جمعخوانی آوازهای تکراری برگزار میشد، ناخواسته این فکر به ذهنام متبادر میشد که تنها فرق جشن تولد امسال و پارسال، اضافه شدن یک شمع به شمعهای کیکی دقیقا هممزهی کیک پارسال است.
از تپهی روزگار بالا میرفتم و پایین میآمدم و سنگ همیشگی را بر دوش میکشیدم، مدام انگیزههایی ناگهانی را تجربه میکردم که البته دیر یا زود در تاریخی که ممکن بود در تقویم همین امسال باشد تمام میشد. اما جلو این وضعیت را گرفتن در دنیای من همانقدر غیرممکن بود که احیای حماسههای قهرمانان و قدیسان. ما گرفتار دورهی زنبورانسان، ناانسان، شدهایم، دورهیی که روح را نه به شیطان که به حسابدار یا ناظر پاروزنان میفروشند.»
نویسنده: اله خوکار پانتیه