
همیشه شوهر عنوان کتابی از نویسنده بزرگ روسیه، فئودور داستایوسکی است که در سال ۱۸۷۰ منتشر شد. این رمان در سال ۱۸۶۹ یعنی درست چند ماه بعد از رمان بزرگ و حیرتانگیز ابله نوشته شده است. این کتاب به طور کلی ایدههای اصلی داستایوسکی را شامل نمیشود به همین خاطر در مقایسه با دیگر کتابهای داستایوسکی – مانند ابله، جنایت و مکافات، شیاطین و برادران کارامازوف – اهمیت چندانی ندارد. با این حال خواننده مثل همیشه تحت تاثیر قلم نویسنده قرار خواهد گرفت.
پشت جلد رمان همیشه شوهر چنین آمده است:
همیشه شوهر داستانیست درباره مردی که، همیشه شوهر، است! و به نظر نمیآید شخصیت اصلی داستان باشد. به جای او، شخص اصلی مردیست به نام ولچانینف. مجرد، ثروتمند، کمی عیاش و البته مبادی آداب و در بیشتر مواقع (همچون شرایط روحی نویسنده در زمان روایت داستان) بسیار آشفته است. همهچیزش به هم ریخته و او را دچار بیماری مالیخولیا کرده و این روزها به طرز غریبی خاطراتی از گذشته را به یاد میآورد که موجب شرمساریاش شده و از خود بیزارش میکند. در همین حال یکی از رفقایش پس از نه سال با وضعی نابسامان به دیدنش میآید و ماجراهای تازهای آغاز میشود.
کتاب همیشه شوهر
همانطور که در توضیحات پشت جلد کتاب خواندید این کتاب در درجه اول درباره «ولچانینف» است. او فردی ۳۸ یا ۳۹ ساله است که احساس میکند ناگهان پیر شده و با وجود بیبندوباری و بداخلاقی هنوز جسورانه و پر از لطافت رفتار میکند. اما مشکل اصلی ولچانینف این است که گرفتار مالیخولیا شده. حالتی که اگر کتابهای داستایوسکی را خوانده باشید با آن آشنایی کامل دارید.
حافظه ولچانینف به هم ریخته و چشمان درشت و آبیاش آن برق همیشگی را از دست داده. تصویرهایی از گذشته پیش روی خود میبیند و تقریبا خاطرات ۱۰ یا ۱۵ سال پیش را که فراموش کرده بود با ریزترین جزئیات میبیند. خاطراتی که برخی از آنها اکنون به نظرش شبیه جنایت است. از همین رو ولچانینف دیگر اطمینانی به روح تاریک، منزوی و مریض خود نداشت. در کنار این وضعیت ولچانینف درگیر یک محاکمه است که شرایط او را وخیمتر میکند.
این مرد که دو سال پیش هنوز بهقدری پر سر و صدا، بهقدری بشاش، بهقدری لوده بود که حکایات خوشمزه را با مهارت تامی نقل میکرد، اکنون هیچ چیز را بیشتر از اینکه کاملا تنها بماند دوست نمیداشت. با کمال میل پیوندهای بیشمار اجتماعی خود را گسسته بود. (کتاب همیشه شوهر اثر داستایوسکی – صفحه ۱۳)
در این وضعیت بحرانی، شخصیت «همیشه شوهر» که پاول پاولوویچ ترسوتسکی نام دارد وارد میشود. پاول پاولوویچ به تازگی همسر خود را از دست داده و از طریق نامهای که پیدا کرده به سراغ ولچانینف آمده است. پاول پاولوویچ آدم شجاع و جسوری نیست بنابراین برای مدتی فقط از دور ولچانینف را زیر نظر دارد. حتما میتوانید در وضعیت مالیخولیایی و بحرانی ولچانینف این نوع رفتار مخفیانه چطور او را به جنون میکشاند.
با این حال وقتی این دو همصحبت میشوند درمییابیم که ولچانینف در گذشته بسیار دور با زن پاول پاولوویچ در ارتباط بوده. پاول پاولوویچ نیز از طریق نامهای که در اواخر رابطه آنها بینشان رد و بدل شده به موضوع پی میبرد و اکنون پس از مرگ همسرش به سراغ ولچانینف آمده است. اما هدف پاول پاولوویچ از پیدا کردن ولچانینف چیست؟ احتمالا به گزینه انتقام فکر میکنید اما ماجرا از این پیچیدهتر است. باید رمان را خواند و از نزدیک شخصیتهای کتاب را زیر نظر داشت تا به هدف اصلی آنها پی برد.
درباره کتاب داستایوسکی
احتمالا اولین چیزی که درباره این کتاب توجه شما را جلب میکن عنوان آن است. در کتاب توضیح داده میشود که زنهایی وجود دارند که «به نظر میآید برای بیوفا بودن زاییده شدهاند» و این بیوفایی درست بعد از اینکه شوهر کردند شروع میشود. شوهر اولین عشق این نوع زنان محسوب میشود اما این عشق کافی نیست. ناتالیا واسیلیونا – زن پاول پاولوویچ ترسوتسکی – یکی از این زنان بود. کسی که از هرزگی متنفر است و آن را محکوم هم میکند اما خود نیز هرزه است.
حال در مقابل این نوع زنان، مردانی وجود دارند که در کتاب تحت عنوان همیشه شوهر از آنان یاد میشود. پاول پاولویچ نیز یکی از همین مردان است. در قسمتی از کتاب در این مورد چنین میخوانیم:
ولچانینف نه تنها معتقد بود که این دسته از زنها وجود دارند بلکه عقیده داشت یک دسته شوهرانی هم که طرف مقابل آنها هستند یافت میشوند که تنها ماموریتشان این است که با این جور زنها بسر برند. به عبارت دیگر به نظر او وظیفهی اساسی اینطور مردها این است که «همیشه شوهر» باشند یا واضحتر بگوییم، در همه زندگیشان فقط شوهر باشند، نه هیچ چیز دیگر. «چنین مردی متولد میشود و بزرگ میشود تا یکبار ازدواج کند و بعد ضمیمه و تابع زنش گردد. حتی اگرچه طبیعتی مخصوص به خود داشته باشد. صفت مشخص این چنین شوهری آن است که درست مثل یک زپنت رسمی به کار برود. همانطور که خورشید نمیتواند ندرخشد، این شوهر هم نمیتواند مثل گاو پیشانی سفید نباشد، و تازه هم نه تنها هرگز این موضوع را نمیداند بلکه، طبیعتا محال است که آن را دریابد.». (کتاب همیشه شوهر اثر داستایوسکی – صفحه ۶۰)
ایده اصلی کتاب همین است. توصیف فردی که «همیشه شوهر» است در برابر مردی که معشوقه زنش بود. با این حال پیچیدگی روابط این دو در رمان خواندنی است. در طول خواندن کتاب این سوال به ذهن خواننده خطور میکند که آیا آدمها توانایی تغییر دارند؟ و اصولا چه اتفاقی باید رخ دهد تا فردی نقشش را رها کند و یک زندگی تازه را شروع کند.
ولچانینف مشخصا آدمی با اخلاق نیست ولی هنگامی که احساس پیری میکند و دستخوش مالیخولیا میشود به نظر تغییراتی در او ایجاد شده اما هنگامی که با «همیشه شوهر» روبهرو میشود و میبیند یک نوع کشش خاص بین آنها وجود دارد، نمیتواند نقش لذتبخش و عملا بیخطرش را رها کند. در این میان نقش پاول پاولوویچ نیز بسیار مهم است. مترجم کتاب در مقدمه خود درباره این شخصیت چنین مینویسد:
قدرتی غریزی و مقاومتناپذیر پاول پاولوویچ ترسوتسکی را به طرف ولچانینف، به طرف باگااوتوف، به طرف فاسقان زنش، میکشاند. نه تنها به این علت که کنجکاو است (شوهر مادام بوواری نیز کنجکاو دانستن بود)، بلکه به این علت که آنها را دوست میدارد و نیز به علت اینکه میخواهد آنها نیز به این علاقهی او پاسخ بگویند.
پیچیدگی روابط در این کتاب بیشتر از هرچیزی جلب توجه میکند اما سوال اساسی همچنان این است که آیا آدمها میتوانند از نقشی که دارند رهایی پیدا کنند؟ لازم است این کتاب را بخوانید تا به پاسخ این سوال برسید.
در نظر داشته باشید داستایوسکی هنگامی که این رمان را مینوشت نویسنده جنایت و مکافات و ابله بود و نبوغ او در خور احترام. بنابراین وقتی کتابی مانند همیشه شوهر منتشر شد منتقدان از او انتظار بیشتری داشتند. البته این کتاب در زمانی نوشته شده که نویسنده با مشکلات زیادی روبهرو بود. حملات صرح، بیپولی، فشارهای ذهنی، مرگ اولین فرزند و اتفاقات سیاسی همه و همه باعث شد نویسنده نتواند اثری هماندازه نامش خلق کند. ضمن اینکه نویسنده در سرش ایده نوشتن برادران کارامازوف را میپروراند. بنابراین کتاب همیشه شوهر را فقط میتوان برای داستایوسکی یک نوع رهایی دانست. چیزی که در سرش بوده و نویسنده فقط برای اینکه احساس سبکی کند باید آن را مینوشت.
در نهایت اینکه شاید همیشه شوهر در میان کارهای داستایوسکی و فلسفه او جایگاه محکمی نداشته باشد اما همچنان اثر یک نویسنده بزرگ است و مانند همه آثار دیگر او کتابی شایسته احترام است. برای خواندن این کتاب، نام داستایوسکی کافی است.
جملاتی از کتاب همیشه شوهر
مردی بود که مدت درازی آزاد زیسته بود، اکنون دیگر زیاد جوان نبود. سیوهشت و یا سیونه سال داشت و این «پیری» همانطور که خودش میگفت، «تقریبا به طور ناگهانی» فرا رسیده بود اما خودش میفهمید که این پیری بهواسطهی گذشت سالها نیست. ولی میتوان گفت که کیفیت این سالها او را پیر کرده بود و علت بدبختیهایش نیز بیشتر درونی بود تا بیرونی. (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۱۲)
به روح تاریک و منزوی و مریض خود اطمینان نداشت. (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۱۷)
چیزی ذهنش را مغشوش میکرد، مثل هنگامی که انسان در جستوجوی کلمهی فراموش شدهای در حافظهی خود میگردد و با تمام قوا جستوجو میکند. درست است که آن را بهخوبی میشناسد، میداند با آن آشناست، و میداند چه معنی میدهد، فکرش در اطراف آن دور میزند، اما بیهوده در طلب امر محال است، چون آن کلمه، به هیچ قیمتی نمیخواهد بهخاطرش بیاید! (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۲۷)
غم و غصه خود را فرو میبرم و از آن سرمست میشوم. (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۴۶)
سر خود را تکان ندهید، درباره من قضاوت نکنید، من خودم درباره خودم قضاوت کردهام و الان مدتها است که خودم را محکوم کردهام، مدتهاست! (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۹۰)
به این عادت عمومی اغلب خانمها و همانطور شاید عشاقشان آشنایی دارید که علاقه دارند تمام آثار و علائم کهنه شدهی مکاتبات عاشقانهی خود را نگهداری کنند. آیا بهتر نیست که همه را بسوزانند؟ اما نه، کوچکترین تکه کاغذ در جعبههای کوچک میز تحریرشان مرتب دستهبندی شده است؛ حتی آنها را نمرهگذاری و برحسب سال و تاریخ طبقهبندی میکنند. آیا این کار آنها را تسلا میدهد؟ نمیدانم؟ شاید این کار خاطرات دلپذیرشان را دوباره زنده میکند. (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۱۰۴)
از آرامش قبرستان متاثر شده بود و در حالی که به آسمان روشن و صاف نگاه میکرد، اندیشید: «چه لطافتی»، ایمان پاک و آرامی در قلبش نفوذ میکرد و روحش را فرا میگرفت. (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۱۴۷)
نظریات بزرگ بیشتر از قلبهای بزرگ تراوش میکند تا از هوش و فراستهای بزرگ. (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۲۰۳)
ممکن است این درد به مرگ منجر شود!… چای را بیاشامید، سر بکشید! به جهنم، اگر سوختید! زندگی بیشتر ارزش دارد تا زیبایی! (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۲۲۶)
این آدمهایی که یک دقیقه قبل هنوز نمیدانند آدم خواهند کشت یا نه، وقتی یکبار چاقویی را در دستهای لرزانشان گرفتند و روی انگشتانشان اولین جهش خون گرم را حس کردند؛ نه تنها آدم را حتما خواهند کشت، بلکه به اصطلاح محکومین به اعمال شاقه، سر شما را با یک ضرب جدا کرده و به دور پرتاب خواهند کرد. (کتاب همیشه شوهر – صفحه ۲۳۵)
نویسنده: فئودور داستایوسکی
ترجمه: دکتر علی اصغر خبرهزاده
- کلیک بوک
- ۱۰/۰۲/۱۳۹۹
- 146 بازدید